جدول جو
جدول جو

معنی پیش کل - جستجوی لغت در جدول جو

پیش کل
رد به جا مانده از چیزی، اولین شخم
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیش رو
تصویر پیش رو
جلو رو، برابر، رو به رو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیش پا
تصویر پیش پا
جلو پا، دم پا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیش تر
تصویر پیش تر
جلوتر، نزدیک تر، پیش از این، گذشته، سابق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیش رس
تصویر پیش رس
کسی که پیش از دیگران به مقصد برسد، پیش رسنده، آنچه پیش تر از وقت مقرر فرابرسد، میوه ای که زودتر از نوع خود به دست آید، نوبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیش سو
تصویر پیش سو
قدام (از جهات ست)، قسمت موخر از بدن و هر چیز دیگر مقابل پس سو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش رو
تصویر پیش رو
برابر، روبرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش رس
تصویر پیش رس
کسی که پیش از دیگران بمقصد برسد
فرهنگ لغت هوشیار
خریدن چیزی قبل از آنکه موعد فروش فرا رسد پیش خرید، آنکه پیش خرد کسی که قبل از فرا رسیدن موعد بخریدن متاعی پردازد
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه از قبل پاید و پاسی دارد پیش پاینده. جلو پا برابر پا: گر من از باغ تو یک میوه بچینم چه شودک پیش پایی بچراغ تو ببینم چه شودک (حافظ)، بخش مقدم پا قسمت قدامی پای: از سیاهی دل بتقصیرات خود بینا نشد مستی طاوس کم از غیب پیش پا نشد. (صائب) یا پیش پای کسی. لحظه ای پیش از آمدن او: حسن پیش پای شما رفت. یا پیش پای چپ سردادن (نهادن)، هنگام دخول در مسجد و مکانهای مقدم باید اول پای راست را پیش گذاشت و اگر کسی پای چپ جلو نهد خطا وبی احترامی کرده، خوبی را ببدی تلافی کردن: مر جفاگر را چنینها می دهم پیش پای چپ چسان سر می نهم. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه پیش برد کسی که قبل از دیگران ببرد، آنکه عده دستهای برده اش پیش از حریف خاتمه یابد. یا سه دست پیش بر. (در نرد و غیره) یعنی سه دست بازی را از حریف زودتر بردن، (اسب دوانی) اسبی که جایزه نخستین را میبرد و برنده اول است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش بال
تصویر پیش بال
شهیر قادمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش کش
تصویر پیش کش
اهداء
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پیش از
تصویر پیش از
قبل از
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پیش رو
تصویر پیش رو
Precursor
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بی شکل
تصویر بی شکل
Shapeless
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بی شکل
تصویر بی شکل
sans forme
دیکشنری فارسی به فرانسوی
بالکن، عمل سم زدن گاو یا اسب به هنگام خشم و مبارزه جویی، پیش کدنن، کندن زمین و شخم زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
کنار آتش، رسمی در مراسم عروسی
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از پیش رو
تصویر پیش رو
предшественник
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بی شکل
تصویر بی شکل
formlos
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پیش رو
تصویر پیش رو
Vorläufer
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بی شکل
تصویر بی شکل
безформний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از پیش رو
تصویر پیش رو
попередник
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بی شکل
تصویر بی شکل
bezkształtny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بی شکل
تصویر بی شکل
бесформенный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بی شکل
تصویر بی شکل
无形的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از پیش رو
تصویر پیش رو
先驱
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بی شکل
تصویر بی شکل
sem forma
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از پیش رو
تصویر پیش رو
precursor
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بی شکل
تصویر بی شکل
senza forma
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از پیش رو
تصویر پیش رو
precursore
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بی شکل
تصویر بی شکل
sin forma
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از پیش رو
تصویر پیش رو
precursor
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از پیش رو
تصویر پیش رو
prekursor
دیکشنری فارسی به لهستانی